پشم پراکنی های یک خان

یک خطِ سپید،پشم و دیگر هیچ...

پشم پراکنی های یک خان

یک خطِ سپید،پشم و دیگر هیچ...

بخوان به نام خان

دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۵۳ ب.ظ

-بخوان...
-برای که بخوانم؟برای آن هایی که هرگز نخواهند اندیشید؟
-بخوان...
-برای قومی که قضاوتم کردند و صداقتم را ملامت؟
-بخوان...
-با کدام توان؟ دیگر خونی در رگ هایم نمی جهد.
-بخوان...
-نه تلاشم بر این بود که خود را بر فراز فرومایگان بنشانم نه،وظیفه بود.انگار ندایی مرا فرا می خواند.
-بخوان...
-و آیا این همان صداست؟پس چه وقت بالاخره بازنشسته میشوم؟
-بخوان...
-من بیست سال مهجور مانده ام،بیست سال از عمر چهل ساله ام را می فهمی؟همه ی آن وعده ها دروغ بود.رسالتی در کار نیست.کسی مارا نگاه نمی کند.من تمام شده ام می فهمی؟دیگر نمیشود آنچه میخواستم.دیگر نمیشوم آنچه میخواستیم.
-بخوان...
-چرا نمیخواهی باور کنی که ما هرگز نخواهیم برد؟ ما اشتباهی بودیم.در زمانی اشتباه در مکانی اشتباه و تباه شدیم.هر آنچه کردیم وقت تلف کردن بود.گمان بردیم که خلاف جهت جوی شنا می کنیم اما رودی در کار نیست همه مرداب بود.
-بخوان...
-'یادگرفت که...' نه؛ هیچ یاد نگرفت.او صندوقچه ای بود از اشتباهات تکراری.بی در،بی قفل.تا آشکار باشد برای آن پدرو مادر هایی که سبابه هاشان را در قلب او و چشم فرزندانشان فرو خواهند کرد.او سندیست بر تنهایی و ماتم زدگی یک انسان که رویای به پا کردن توفان داشت ولی با هر نسیمی زمین میخورد.
-بخوان...
-چه بخوانم؟ من هر آنچه گفته ام حرف های تکراری بود، گرچه هرگز تکراری حرف نزدم اما گفته ام آنچه را که باید و می فهمد آنکه بخواهد.
-بخوان...
-من تمام فرصت هارا از دست داده ام، دیگر وقتی نیست.
-بخوان...
-حق با توست این تنها چیزیست که دارم و تنها چیزی که بلدم اما چه بیهوده نابود شدیم.
-بخوان...
-خسته،بی حوصله و از پا افتاده ام.به من امیدی نیست چرا که مرا امیدی نیست دگر.
-بخوان...
- تو گوش خواهی داد؟
-تو گوش خواهی داد.
-چگونه باید شروع کرد؟
-باید شروع کرد.
-با چه چیز باید شروع کرد؟
-باید شروع کرد.
-اما...؟!
-بخوان...
-به نامِ خ...
-...ان.

Jul 24 / 6:26Am-khAn
بگو که لب وا کند اگر خدای تو هست یا که نیست
بخوان به نام خان
شروعِ شعر و شاعری اگر برازنده ات هست یا که نیست
بخوان به نام خان
تبلور بلور های واژگانِ این زبان اگر نگارنده ی زمانِ حالِ تو هست یا که نیست
بخوان به نام خان
بگو که می خوانمو می دانمو می خندمو می مانم؛ به نام خان
و گاهی دست میبرم به واژه و خلق میکنم مخلوقاتِ قاتلی که حفره می شوند اگر مغز باشی و شعر نه شعر نیست حتی اگر نغز باشند.
که نیستند که نیستیم، ما رهروان راه اشتباهِ کفر بر خدا، بندگان مغفولِ سرتا پا گناه،رهبر منم یک گام تا تباه؛بیا بیا بیا بیا
نگو که شاه رفت شاه بود شاد بود
نگو وطن روزی آباد بود
اگر در نزدِ یکی از نزدیکان نزدیکی می کنی نزدیکی با منی که خُرد می کند استخوان در دندانِ تیزِ حاکمان
عاری ز جان و خانمان،منِ زخمیِ ز آفریدگار و آفریدگان، من از آخرین بازماندگانِ جنگ های بی امان ولی باز خواهم سرود...سمفونی مردگان
بخوان به نام خان

Jul28 / 4:24Am-khAn
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۰۵
پیلی پشم خان

نظرات  (۳)

۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۲ ذره ی ناچیز
اگر گم شدی
نخوان!
بپرس...
پاسخ:
کی قراره جواب بده؟!
چرا نمیخواهی باور کنی که ما هرگز نخواهیم برد؟


شروع خوبی بود یعنی عالی بود 
هنوزهم غرور در واژه واژه هایت پیداست

چرا 40سال؟امید به زندگیت پایینه یا 40سال اول رو مفید میدونی؟!
پاسخ:
مفید؟!هرطور حساب میکنم نمیتونم با شرایط کنونی بیشتر از چهل سال برای خودم در نظر بگیرم.تغییر شرایط هم فعلا یا دست من نیست یا در توان من نیست.

شاید چهل سالگی به این باور قطعی برسم.

غرور را میپذیرم.
پیوستت خیلی خوب بود 
پاسخ:
اگر تونستی واسم بخونش ببینم بدون ملودیش چطوری خونده میشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی