پشم پراکنی های یک خان

یک خطِ سپید،پشم و دیگر هیچ...

پشم پراکنی های یک خان

یک خطِ سپید،پشم و دیگر هیچ...

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

خون می چکد از سوراخ های سقف سوراخ خانه ی من.چه کسی بر بام خود را بر دار زده؟ و کدام کرکس بیشرفی خون را از فرقش به زیر کشانده که امروز شریان های خون بر دیوار های خانه ام نقش بسته است و امشب جای فال قهوه باید فال خون گرفت. باید خفه خون هم گرفت انگار که آن دیوار ها هنوز سفید و بی نقشند و کرکس نقاششان نیست و نقشی نداشته اند نقش ها در نقاشی های اخیر من.
و خانه ای که بوی مشمئز کننده ی مرگ یک لحظه از آن دور نمی شود، همه می گویند این همان خانه است که روزی یا شبی کسی بر بامش خود را بر دار زده و همه می روند و کسی میل به تماشای نقاشی ها ندارد، و یا نقاشی که ناخواسته خون را و یا فرق و کرکس را به تصویر کشیده و هـرآنچه تلاش کرد تا چیزی جز این ها بکشد... تنها کشید و کشت و دود شد.
Aug7 / 12:07Pm-khAn
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۶
پیلی پشم خان

-بخوان...
-برای که بخوانم؟برای آن هایی که هرگز نخواهند اندیشید؟
-بخوان...
-برای قومی که قضاوتم کردند و صداقتم را ملامت؟
-بخوان...
-با کدام توان؟ دیگر خونی در رگ هایم نمی جهد.
-بخوان...
-نه تلاشم بر این بود که خود را بر فراز فرومایگان بنشانم نه،وظیفه بود.انگار ندایی مرا فرا می خواند.
-بخوان...
-و آیا این همان صداست؟پس چه وقت بالاخره بازنشسته میشوم؟
-بخوان...
-من بیست سال مهجور مانده ام،بیست سال از عمر چهل ساله ام را می فهمی؟همه ی آن وعده ها دروغ بود.رسالتی در کار نیست.کسی مارا نگاه نمی کند.من تمام شده ام می فهمی؟دیگر نمیشود آنچه میخواستم.دیگر نمیشوم آنچه میخواستیم.
-بخوان...
-چرا نمیخواهی باور کنی که ما هرگز نخواهیم برد؟ ما اشتباهی بودیم.در زمانی اشتباه در مکانی اشتباه و تباه شدیم.هر آنچه کردیم وقت تلف کردن بود.گمان بردیم که خلاف جهت جوی شنا می کنیم اما رودی در کار نیست همه مرداب بود.
-بخوان...
-'یادگرفت که...' نه؛ هیچ یاد نگرفت.او صندوقچه ای بود از اشتباهات تکراری.بی در،بی قفل.تا آشکار باشد برای آن پدرو مادر هایی که سبابه هاشان را در قلب او و چشم فرزندانشان فرو خواهند کرد.او سندیست بر تنهایی و ماتم زدگی یک انسان که رویای به پا کردن توفان داشت ولی با هر نسیمی زمین میخورد.
-بخوان...
-چه بخوانم؟ من هر آنچه گفته ام حرف های تکراری بود، گرچه هرگز تکراری حرف نزدم اما گفته ام آنچه را که باید و می فهمد آنکه بخواهد.
-بخوان...
-من تمام فرصت هارا از دست داده ام، دیگر وقتی نیست.
-بخوان...
-حق با توست این تنها چیزیست که دارم و تنها چیزی که بلدم اما چه بیهوده نابود شدیم.
-بخوان...
-خسته،بی حوصله و از پا افتاده ام.به من امیدی نیست چرا که مرا امیدی نیست دگر.
-بخوان...
- تو گوش خواهی داد؟
-تو گوش خواهی داد.
-چگونه باید شروع کرد؟
-باید شروع کرد.
-با چه چیز باید شروع کرد؟
-باید شروع کرد.
-اما...؟!
-بخوان...
-به نامِ خ...
-...ان.

Jul 24 / 6:26Am-khAn
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۳
پیلی پشم خان