پشم پراکنی های یک خان

یک خطِ سپید،پشم و دیگر هیچ...

پشم پراکنی های یک خان

یک خطِ سپید،پشم و دیگر هیچ...

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

اگردرست بیستو یک سال پیش همین هنگام یک انسان کمتر به دنیا آمده بود این متن امروز نوشته نمیشد. یک مرد امروز از پشت پنجره به آسمان نگاه نمیکرد و غم آلوده ترین روز زندگی را به تنهایی پیش نمی برد. با نگاهی به سپیدترین ابر، سیاه ترین چشم را به خاطر نمی اورد و باران نمیشد. 
من همان کودک منزوی ام که تمام سالروز هایش را گریه کرده است. کمی ریش دارم قدری بلندترم و چندی سنگین تر ولی هنوز نگاهم بارانیست لبانم دره زبانم گنگ و فکرم طوفان.
جهان تو بدون من اکسیژن بیشتری داشت و مثلا کربن مونوکسایدی کمتر.  هیچ خشتی نبود که بی من ساخته نشود جز متن هایم. هیچ سنگی نبود که بی من برداشته نشود جز سنگ های فکر تو که ذره ذره میتراشیدمش. جهان تو بدون من ساده تر بود. خدا داشت، همه چیز سر جای خودش بود، نظم داشت، نظام داشت. گمان نکن میخواهم لا به لای این واژه ها یک قهرمان بیستو یک ساله را جای دهم. احمق نباش و از احمق ها اسطوره نساز هرچند ترجیح میدهم اسطوره ای احمق باشم تا اسطوره ی احمق ها ولی اسطوره بودن را به اندازه ی احمق بودن سرزنش میکنم. بعد از بیست و یک سال از دید آن ها که مرا نمیشناسند، بدم .از دید آنها که مرا میشناسند، خوب .آنها که قدری بیشتر خوب تر. ولی از دید خودم که بیش از همه به خویش و خوی هایم واقفم میتوانم در دسته ی پلیدترین انسان ها جای بگیرم شاید جایی پایین تر از آن ها که لحظه ای از نبردشان باز نخواهم ایستاد و حتما جایی پایین تر از احمق ها و اگر بر این گمانی که این ترازو از تواضع است جایی در بین احمق ها برایت خالی خواهم گذاشت.این تضاد را باور کن و یادبگیر که هیچکس را باور نکنی.
همه جا مطلق تیره است جز صورت من و گوشه ای ازپنجره ی اتاق که چند ساعت قبل ابر را نشانم میداد.
حساسیت بعد از مدت ها به شدیدترین شکل خودش به سراغم امده و اتفاق خوبیست برای پنهان شدن دلیل اشک ها.
تولد است.ذره ذره آب میشویم و هیچکس نورمان را نمی بیند.
ما همان نسلیم که زود پیر شدیم ولی نه به پای هم.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۰۱
پیلی پشم خان