ساعت چند است؟!
سکته می کنم یک بار بالاخره.
با من اسیر واژگان میشوی؛ اسیر، اثیر. در متن خبری از لکنت زبان و ذهن کند نیست. آنقدر کش دار بنویس این چند خط آخر را تا آرامش چتری به وسعت فکرمان بگستراند. من کوته فکرم؟! به چتر من نگاه کن، نه به چترِ چترِ من نگاه کن. یک چتر رویایی یک 'سقف رویایی'. رویاپردازی نکن،(( سقفمون افسوس و افسوس تن ابر آسمونه/ یه افق یه بی نهایت کمترین فاصلمونه)). این چند خط را به اندازه ی چند بیتی از خیام دوستدارم ولی چند خط آخرم نیست و بار آخرم نیست که دست بر صورتش میکشم. قصه ی اولویت ها برای من به اغراق وارون چیزی شبیه سی نوحه است و امروز حال گریه کردنم نیست حتی اگر به چترو آرامش کمک میکند. نه حوصله ی حتی خندیدنم. امروز روز پر شدن از خلأ است. روز سکوتی بی انتها روزی که چتر بر سرمان سایه می اندازد، روزی تاریک که شب نیست و نخواهد شد چرا که هیچکداممان قصد ندارد چتر را یا چترِ چتر را یا چترِ چترِ چترِ را از سر خویش یا دیگری باز کند. ما به یک تاریکی ساختگی خو کرده ایم...