-بخوان...
-برای که بخوانم؟برای آن هایی که هرگز نخواهند اندیشید؟
-بخوان...
-برای قومی که قضاوتم کردند و صداقتم را ملامت؟
-بخوان...
-با کدام توان؟ دیگر خونی در رگ هایم نمی جهد.
-بخوان...
-نه تلاشم بر این بود که خود را بر فراز فرومایگان بنشانم نه،وظیفه بود.انگار ندایی مرا فرا می خواند.
-بخوان...
-و آیا این همان صداست؟پس چه وقت بالاخره بازنشسته میشوم؟
-بخوان...
-من بیست سال مهجور مانده ام،بیست سال از عمر چهل ساله ام را می فهمی؟همه ی آن وعده ها دروغ بود.رسالتی در کار نیست.کسی مارا نگاه نمی کند.من تمام شده ام می فهمی؟دیگر نمیشود آنچه میخواستم.دیگر نمیشوم آنچه میخواستیم.
-بخوان...
-چرا نمیخواهی باور کنی که ما هرگز نخواهیم برد؟ ما اشتباهی بودیم.در زمانی اشتباه در مکانی اشتباه و تباه شدیم.هر آنچه کردیم وقت تلف کردن بود.گمان بردیم که خلاف جهت جوی شنا می کنیم اما رودی در کار نیست همه مرداب بود.
-بخوان...
-'یادگرفت که...' نه؛ هیچ یاد نگرفت.او صندوقچه ای بود از اشتباهات تکراری.بی در،بی قفل.تا آشکار باشد برای آن پدرو مادر هایی که سبابه هاشان را در قلب او و چشم فرزندانشان فرو خواهند کرد.او سندیست بر تنهایی و ماتم زدگی یک انسان که رویای به پا کردن توفان داشت ولی با هر نسیمی زمین میخورد.
-بخوان...
-چه بخوانم؟ من هر آنچه گفته ام حرف های تکراری بود، گرچه هرگز تکراری حرف نزدم اما گفته ام آنچه را که باید و می فهمد آنکه بخواهد.
-بخوان...
-من تمام فرصت هارا از دست داده ام، دیگر وقتی نیست.
-بخوان...
-حق با توست این تنها چیزیست که دارم و تنها چیزی که بلدم اما چه بیهوده نابود شدیم.
-بخوان...
-خسته،بی حوصله و از پا افتاده ام.به من امیدی نیست چرا که مرا امیدی نیست دگر.
-بخوان...
- تو گوش خواهی داد؟
-تو گوش خواهی داد.
-چگونه باید شروع کرد؟
-باید شروع کرد.
-با چه چیز باید شروع کرد؟
-باید شروع کرد.
-اما...؟!
-بخوان...
-به نامِ خ...
-...ان.
Jul 24 / 6:26Am-khAn